Lyrics

منم آن سالک هفت وادی عشق که باشد مقصدم آبادی عشق ندارم وحشتی از گم شدن ها که باشد رهنمایم هادی عشق سفر کردم به روی مرکب درد گلاب گریه ام تنها ره آورد به یک عالم نبخشم ذره اش را عجب درد و عجب درد و عجب درد خدایا جمله اسباب جنون هست دلم مجنون از عالم برون هست از آن ابرو اشارت ها هم اکنون که بنمایم دل دیوانه چون هست سفر کردم به روی مرکب درد گلاب گریه ام تنها ره آورد به یک عالم نبخشم ذره اش را عجب درد و عجب درد و عجب درد تمام عاشقان در خانه یار من و دل دو گدای پشت دیوار سرا پایم دل و قابل نباشم عجب یار و عجب یار و عجب یار سراپا آتش و احساس سردی است فقط بیمار عشق داند چه دردی است شفق سرخی گرفته از دل من اگر چه گونه هایم رو به زردی است
Writer(s): Traditional Lyrics powered by www.musixmatch.com
instagramSharePathic_arrow_out