Lyrics

همان لحظه که تیر از شب رها شد تمام قصه یکجا برملا شد من از اول سیه پگش تو بودم همه جای جهانم کربلا شد ای عقل که پرسیده ای از راز جنونم دیوانه ی لبخند کسی در دل خونم آن بی خبرم من که گرفتم خبر از عشق آن خانه به دوشم که دراورده سر از عشق یک دشت به اندازه پیچ و خم هستی یک دشت که افتاده بران دست چه دستی هرکس که در این راه دلش رفت سرش رفت با یک نظر دوست جهان از نظرش رفت هرکس که خدارا به خدا هرکس که به دل گندم ری کشته نیارد پرسیدم از او در دلش آنحضه چه ها بود چه ها بود گفت آن سر بر خاک خدا بود خدا بود خدا بود یک دشت به اندازه پیخ و خم هستی یک دشت که افتاده بر ان دست چه دستی هرکس که در این راه دلش رفت سرش رفت با یک نظر دوست جهان از نظرش رفت
Lyrics powered by www.musixmatch.com
instagramSharePathic_arrow_out